بهیچ شمردن. بی ارزش داشتن: گر این درخورد با خرد یاد دار سخنهای ایرانیان باد دار. فردوسی. منیژه بدو گفت دل شاد دار همه کار نابوده را باد دار. فردوسی، کنایه از اندیشه های باطل و فاسد کردن باشد. (انجمن آرا). رجوع به باد در سر کردن و باد در سر افکندن و باد در سر داشتن و باد در سر بودن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن و باد در زیر دامن داشتن و باد در سر شدن شود: گر آنی که بدخواه گوید مرنج وگر نیستی گو برو بادسنج. سعدی (بوستان)
بهیچ شمردن. بی ارزش داشتن: گر این درخورد با خرد یاد دار سخنهای ایرانیان باد دار. فردوسی. منیژه بدو گفت دل شاد دار همه کار نابوده را باد دار. فردوسی، کنایه از اندیشه های باطل و فاسد کردن باشد. (انجمن آرا). رجوع به باد در سر کردن و باد در سر افکندن و باد در سر داشتن و باد در سر بودن و باد در کلاه افکندن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن و باد در زیر دامن داشتن و باد در سر شدن شود: گر آنی که بدخواه گوید مرنج وگر نیستی گو برو بادسنج. سعدی (بوستان)
حامله بودن. بچه در شکم داشتن: یکی خوب چهره پرستنده دید کجا نام او بود ماه آفرید که ایرج بدو مهر بسیار داشت قضا را کنیزک ازو بار داشت. فردوسی. ز سام نریمان همو بار داشت ز بار گران تنش آزار داشت. فردوسی. و مادر یحیی گفت من چنین میدانم که مریم بار دارد. (قصص الانبیاء ص 202).
حامله بودن. بچه در شکم داشتن: یکی خوب چهره پرستنده دید کجا نام او بود ماه آفرید که ایرج بدو مهر بسیار داشت قضا را کنیزک ازو بار داشت. فردوسی. ز سام نریمان همو بار داشت ز بار گران تنْش آزار داشت. فردوسی. و مادر یحیی گفت من چنین میدانم که مریم بار دارد. (قصص الانبیاء ص 202).
ترس داشتن. پروا داشتن. بیمناک بودن. ترسیدن. پروا کردن: شما دل بفرمان یزدان پاک بدارید وز ما ندارید باک. فردوسی. تو از کشتن او مدار ایچ باک چو خون سر خویش جوید بخاک. فردوسی. یک سر تاسرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد. (تاریخ بیهقی). هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک. حافظ. ، بمجاز دست نخورده. پاک. پاکیزه: چون دست و پای پاک نبینمت جان و دل این هردو پاک بینم و آن هر دو باکره. ناصرخسرو
ترس داشتن. پروا داشتن. بیمناک بودن. ترسیدن. پروا کردن: شما دل بفرمان یزدان پاک بدارید وز ما ندارید باک. فردوسی. تو از کشتن او مدار ایچ باک چو خون سر خویش جوید بخاک. فردوسی. یک سر تاسرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد. (تاریخ بیهقی). هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک. حافظ. ، بمجاز دست نخورده. پاک. پاکیزه: چون دست و پای پاک نبینمت جان و دل این هردو پاک بینم و آن هر دو باکره. ناصرخسرو
پاسبانی کردن نگاهبانی کردن پاییدن نگاهداشتن محافظت کردن حفظ حراست پاسیدن، رعایت کردن مراعات کردن ملاحظه کردن ادب کردن، مراقبت کردن نوبت نگاهداشتن رصد کردن، جستجو کردن تفتیش کردن، یا خود را پاس داشتن، خود را محافظت کردن تحرس احتراس
پاسبانی کردن نگاهبانی کردن پاییدن نگاهداشتن محافظت کردن حفظ حراست پاسیدن، رعایت کردن مراعات کردن ملاحظه کردن ادب کردن، مراقبت کردن نوبت نگاهداشتن رصد کردن، جستجو کردن تفتیش کردن، یا خود را پاس داشتن، خود را محافظت کردن تحرس احتراس
معمور کردن دایر کردن بر پا داشتن مقابل ویران کردن خراب کردن، زراعت کردن کاشتن، پر کردن ممتلی کردن، بسامان کردن منظم ساختن، مرفه کردن در رفاه داشتن، یا آباد کردن لشکر (سپاه) ساز و برگ و مواجب دادن بلشکریان
معمور کردن دایر کردن بر پا داشتن مقابل ویران کردن خراب کردن، زراعت کردن کاشتن، پر کردن ممتلی کردن، بسامان کردن منظم ساختن، مرفه کردن در رفاه داشتن، یا آباد کردن لشکر (سپاه) ساز و برگ و مواجب دادن بلشکریان